خانه خانم آبی - پسابندر

ھیچ توضیحے برای روحـی کہ به خودش دروغ مـی‌گوید وجود ندارد.

خانه خانم آبی - پسابندر

ھیچ توضیحے برای روحـی کہ به خودش دروغ مـی‌گوید وجود ندارد.

من سرشار از گفته‌های هستم که هنوز در زیر من دفن شده‌ان!

بایگانی
نویسندگان
آخرین مطالب

واژه های که زندگی را از من دزدیدند

خانم آبی | دوشنبه, ۲۵ دی ۱۴۰۲، ۰۴:۲۱ ق.ظ

یه روزی یه جای توی یه بحثی به یه نفر گفتم ازت متنفرم،نه تنها از تو بلکه از هر ادمی به تو ربط داره،چرا؟ چون من نقطعه ضعفش میدونستم بهم گفته بود طرد شدن و دوست داشته نشدن کابوسش بود ،از من  فقط میخواست مثل بقیه نباشم ولی من بد تر از همشون بودم همه آدم های که توی عمرش ملاقات کرده بود، اونها ادعا نداشتن،ولی من داشتم همیشه خدا ادعا داشتم از بقیه ادم ها بهترم مهربون ترم انسان ترم ولی من فقط یه ترسو بودم،ترس از مورد قبول واقع نشدن داشتم، من شجاعت نداشتم جاهای خودم باشم نقاب ادم خوبه از رو صورتم بردارم،همیشه خواستم ادم خوبه باشم،گزاره دختر خوب هر جای با من بود و من خوشحال بودم هیچ وقت از نقطه امن خودم بیرون نیومدم که مبادا این نقاب بیوفته و منم بشم یکی مثل بقیه،خیلی تاوان ها دادم خیلی جاها به خاطرش باختم، مقصر همه باخت های که دادم و هنوزم دارم تاوانش پس میدم خودمم با افکار غلطم۰
یک دوست عزیز بهم گفت اینکه من زندگی خودم به بطالت میگزرونم همیشه یک دردی با منه و روح من میخوره فظیلت و اصالت من نیست ،درست میگفت بجا میگفت من سالهاست اسیر خودم هستم و افکار خودم،من یک ترسوام که اسمش را به عنواین گوناگون رنگ کردم تا برای رنج هایم توجیع داشته باشم من هیچ وقت نفهمیدم  که درد کشیدن از یه رنج  مشخص هزار برابر بهتر است از هزاران درد خود ساخته است۰
همه عمرم اسیر این افکارم بودم بهترین روز های زندگیم از دست دادم، از همه مهم تر احساسم بود،من احساساتم از دست دادم پشت گزاره دختر خوب اخه هیچ دختر خوبی عاشق نمیشه هیچ دختر خوبی دوست نداره یارش بغل کنه و دست در گردن اون بندازه هیچ دختر خوبی از حقش دفاع نمیکنه،یه دختر خوب همیشه خودش فدا میکنه  فقط میگه چشم تا همه ازش راضی باشن:)

  • خانم آبی

احساس مقدس

خانم آبی | جمعه, ۲۲ دی ۱۴۰۲، ۰۸:۱۱ ب.ظ

دیدی یه وقتای نیروی زندگی از وجود آدم خارج میشه؟مثلا ساعت ها سرت میندازی زیر پتو و دوست نداری بیای بیرون،یا اصلا حال نمیکنی وسط جمع خاله هات بشینی و زن دای هات نقد کنی،اصلا  ذوق نمیکنی با خوندن شعر و گذاشتن صدای نکرت روی ویدیو های که همشون یهوی گرفتی و فکر نمیکردی یک روزی اصلا به دردت بخورن،اصلا لاک صورتی نمیزنی به دستات و گل قرمز روش با چوب کبریت نمیکشی،حتی با دیدن خط چشم وسوسه نمیشی یه تتو کچلو مینیمال کج کوله رو دستت بکشی،فقط دوست داری هیچی نکنی یه کاکتوس تنها باشی که نه کسی نزدیکت بیاد و نه بهت دست بزنه،جریان زندگی عوض میشه مطمنم بارها تجربه کردم همچین حس های را ،در بابش گفتن  چون میگزرد غمی نیست، ولی تا بگزرد هم درد کمی نیست۰۰۰
آنسان بودن سخته و سخت تر از اون انسانی با روحیه دگرگون، برنجی ولی به روتم نیاری چون فکر میکنی وقتی به روی خودت اوردی عذت نفس خودت میاد پایین و بعدش بیشتر ناراحت میشی،حقیقت زندگی همیشه بر پایه تلخی بوده یکی عزیزش از دست میده ناراحته یکی مریضه درد میکشه اذیته یکی مثل من با خودش در جنگ از خودش و وجودش فراریه و رنج میکشه!
ولی بی انصاف نباشیم یه چیز های خوبیم داره زندگی نمونه بارز همین دوست داشتن حتی وقتای خودت میدونی که تهش هیچی نیست مغز فرمان میده تمومش کن ادامه نده ولی دلت نه!اون راهش پیدا کرده در اختیار تو نیست که توقف کنه،
عشق حتی ممنوعه باشه تهش پشیمونی باشه حتی بهاش یه عمر درد نا تموم و تنهای و بغض باشه، می ارزه،  لذت اون حسی که خودش به وجود اومده تو تلاشی براش نکردی با هیچ حسی قابل قیاس نیست اون حس برام مقدس تنها چیزیه که مال خودمه هیچ اجباری برای ب وجود اومدنش نبود فقط مال منه حال بدیاشم به جون میخرم۰۰۰

  • خانم آبی

زخم های روح

خانم آبی | پنجشنبه, ۲۱ دی ۱۴۰۲، ۱۲:۱۵ ب.ظ

زخم ها خوب میشوند منتهی در ازای قسمتی از روح۰۰۰
بزرگ میشیم قوی میشیم خیلی چیزا برامون کمرنگ میشه ولی جای زخمشون همیشه هست هر چقدر تظاهر کنیم ولی خب هست خودمون که حسشون میکنیم 
نمیدونم تقصیر کیه ولی ما باختیم همه چیزمون باختیم در ازای نمیدونم چی !و این دارک ترین قسمت ماجراست۰
گاهی وقتا دلم میخواد به شدت ادم خود خواهی باشم بجز خودم هیچ کسی به هیچ جام نباشه ولی ممکن نیست من نمیتونم زخمی که ادما با خودخواهیشون ب من زدن رو به یکی دیگ بدم تا یکی مثل من به وجود بیاد فقط کاش زندگی زود تر تموم شه بره حیف میل شه فقط بره تموم شه

  • خانم آبی

حس های پرو

خانم آبی | جمعه, ۱۵ دی ۱۴۰۲، ۰۶:۲۲ ب.ظ

این حس مالکیت هم خیلی حس عجیب و پرویه نه منطق سرش میشه نه شرایط!
من از اینکه با اولین بار بغل شدنت یه حس فضای تجربه کردی با یکی دیگ ناراحت میشم میدونم مسخره ولی میشم
از اینکه یه روزی یه جای حس کردی یکی دیگرو دوست داشتی و اصلا به نظر خودت عمیق نبوده من ناراحت میشم 
توی ذهنم با خودم کلنجار میرم چرا؟چون من اصلا این حق ندارم ولی حس زنانه من پرو تر از این حرفاست که منطق سرش بشه با خودم میگم ایا من یه ادم بی تجربم این حس دارم یا کلا ضعیف و بی جنبم !
قطعا هر دو مورد:)
خب من میرنجم و دست خودم نیست

  • خانم آبی

سعادت

خانم آبی | دوشنبه, ۱۱ دی ۱۴۰۲، ۱۱:۰۸ ق.ظ

چقدر دو دو تا چهار تا کنیم که کی خوشبخت یا کی بدبخت،اصلا خوشبختی چی هست،اصلا سعادتی وجود دارد ؟چیه این سعادت، تو یه چیزی نداری، آرزو میکنی داشته باشیش وقتی به دستش اوردی لذت میبری از داشتنش ولی بعدش تو دچار ملال میشی، پس سعادت واقعی  چیه؟
سه سال دیگه  من سی ساله میشم،بدون هیچ دست آوردی هیچ گونه کار مفیدی،حتی  هیچ چیزی توی زمان و مکان درستش هم تجربه هم  نکردیم همین قدر سردر گم همین قدر دلسرد 
نه هستم نه نیستم درست مثل سیاهی لشکر هست ولی به فردیت کسی نمیشناسدش هیچ کسی براش مهم نیست خاستش چیه فقط باید باشه تا نظم لشکر به هم نخوره
حالا سعادت واسه من چی میتونه باشه؟دیده شدن بودن مهم بودن ؟ایا کسانی که این ویژگی هارو دارند خوشبخت حساب میشن؟

  • خانم آبی

درد مشترک

خانم آبی | جمعه, ۸ دی ۱۴۰۲، ۱۰:۰۸ ق.ظ

دنیا واسه ماهای که احساسی هستیم ،با کوچکترین جمله ای میرنجیم با ناراحتی یکی از اعضای خانوادمون داغون میشیم اصلا جای جالبی نیست۰ به ادم های قوی حسودیم میشه اونا که در هر شرایطی میتونن روحیشون حفظ کنند،مشکل که جای خود واس ما در هم امیختن چند کار هم کلافه کننده ما در برابر هر دو ساعت توی اجتماع بودن باید چهار ساعت در انزوا بگزرونیم تا حالمون خوب شه:)
خب این چ زندگی اخه بازم میگن رویای افتادن توی دریا و خورده شدن توسط کوسه ها بده و فلان :/

  • خانم آبی

هر آدم یک داستان

خانم آبی | سه شنبه, ۵ دی ۱۴۰۲، ۰۹:۳۵ ق.ظ

وقت غروب با ماشین از میان روستا های اطراف میگذشتیم،هیچ کدوم از روستا ها شبیه پسابندر نیستن و برای من سفر نکرده جالب،آدم ها مشغول زندگی هستن از نظر من یک آدم فقط یه آدم نیست یک داستانه یک کتاب هر کدومشون یه داستانی زندگی کردن عاشق شدن عاشقشون شدن،روز های خوب داشتن،روز های بد داشتن و همچنین روز های معمولی۰
وقتی به مطب دکتر رسیدم کنارم یه پسر جوان نشسته بود که مادر زاد یک دستش از مچ تشکیل نشده بود نگاهش نکردم تا من هم مثل بقیه کسانی که در مطب دکتر نشسته بودن حس بدی بهش منتقل نکنم که مدام اصرار داشت دستش را زیر شال بلوچی اش پنهان کند ولی من از دست های که لاک قرمز زده بودم شرمنده شدم در حالی که من در داشتن دست و اون در نداشتنش نقشی نداشتیم درست مثل ادریس در کتاب "و کوهستان به طنین آمد"ادریس بعد از سفر ب افغانستان و دیدن وضع مردم از جنگ از اسایش و آرامشی که داشت متنفر شده بود و این در حالی بود اون  در مهاجرتش به امریکا خیلی کوچک بود نقشی نداشت و برای داشتن آن زندگی شب و روز زحمت کشیده بود 
زندگی برای هر آدمی یک داستان میزاره جلوش و تو اجباراً باید همون داستان ادامه بدی برای یکی خوب وبرای دیگری بد و برای یکی دیگر خیلی بد ۰۰۰

  • خانم آبی

قلب های یخ زده

خانم آبی | يكشنبه, ۳ دی ۱۴۰۲، ۰۹:۳۱ ق.ظ

جمال ثریا سرد شدن از یه قلب رو خیلی زیبا بیان میکنه؛

دیدم که دیگ از دستت عصبانی نیستم،

دلشکسته نیستم قهر نیستم 

خلاصه که من دیگر  با تو هیچ چیز نیستم۰۰۰

  • خانم آبی

قلب های باکره

خانم آبی | شنبه, ۲ دی ۱۴۰۲، ۱۱:۳۴ ق.ظ

از سرنوشت زنان کهن سالی میترسم که وقت مرگ،

در ازدحام فرزندان و خویشان،

با قلبی باکره میمیرند 

  • خانم آبی